کالیم که سرسبزدل ازشاخه بریدیمتا حادثه ی سرخ رسیدن نرسیدیمخون خورده ی دردیم و چراغانی داغیمگل کرده ی باغیم و به چیدن نرسیدیم
میخواستم برایکسی درددلکنماما بهجای عرضشکایـت دلمگرفتگفتی"خدا مراببرد روبهراه راست"بیاختیار بعد دعایــت دلم گرفت
دراین ایامکتاب کهدر بر میگیرمناخودآگاه سوی نگارم پر میگیرمجزا و مدنی و دادرسی بهانه استمیروم سوی قرارم خبر میگیرم