از خویش گریزانم و
سویِ تو شتابان،
با این همه
راهی به وصال تو ندارم...
بین خودمان باشد
من
دلم را
باخته ام پو بی اندازه می ترسم
ترس از دست دادنت
و گاهی به خودم حق میدهم
که از ترس بمیرم ...
دلم گرفته، به دلتنگیِ شبانه قسم
به گیسوان سیاه تو روی شانه قسم …
تو بهترین غزل عاشقانه را با چشم،
سروده ای، به غزل های عاشقانه قسم
درخت های کهنسال با رسیدن تو
جوان شدند، به شادابی جوانه قسم
خلاف عامه ى مردم به عشق پابندم
به سنگ های شکیبای رودخانه قسم …
فدائیان غم عشق و کشتگان فراق
نمرده اند! به غم های جاودانه قسم …
سجادسامانی