کودکی با پای برهنه روی برف ها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد
زنی در حال عبور او را دید و دلش سوخت ، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت :
مواظب خودت باش!
کودک پرسید : ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه
من فقط یکی از بنده های خدا هستم . کودک گفت : می دانستم با او نسبتی دارید؟‼