حسینم حبیب من
یادت هست آن روز را ...
گفتم
دلم برای بین الحرمین برای عباست
تل زینبیه
برای هوای حرم تنگ شده ...
ممنونم که دوباره قبول کردی بیام ....
چنان شوق دیدن گنبد و بارگاهات را دارم
که این لحظه و ثانیه ها به اندازه یک سال میگذره ....
راستی آقا جان
هوای یار مرا داشته باش
قلب اون هم برای حرم میتپه....
دیدین بچه وقتی شیر میخواد برای اینکه گرسنگیش رو نشون بده انفدر گریه میکنه تا مادر بهش شیر میده نمیدونم شاید هنوز ما گرسنه نشده ایم
پ ن :
امان از لذت وشیرنی گناه که گرسنگی را از یاد ما برد .....
.
.
.
اللهم عجل لولیک الفرج
آقای من ...
مولای غریب من ...
ای مسافر بیابان تنهایی من...!
مضطر فاطمه ...!
اسیر آل محمد (ص)...
پدر مهربان اهل عالم ...!
من از تصویر این غربت و غم ناتوانم ....
از کجا آغاز کنم ؟...
از خود بگویم یا از دیگران ؟ ...
از خود آغاز می کنم که اگر هر کس از خود شروع کند، امر فرج اصلاح خواهد شد.... !
می خواهم به سوی تو برگردم....
یقین دارم بر گذشته های پر از غفلتم کریمانه چشم میپوشی..
می دانم توبه ام را قبول می کنی...
و با آغوش باز مرا می پذیری...
می دانم در همان لحظه ها، روز ها و سالهای غفلت هم...
برایم دعا می کردی....
من از تو گریزان بودم...
اما تو چون پدری مهربان دورادور مرا زیر نظر داشتی ......
پ ن :
آقا
بیا....
عمری ست از تـــو غافلــم و تـــو برای مـــن
شبـــهای جمعه پیــش خــدا
گریه میکنی ....
دل شــوره های امشبــــ من بی دلیل نیستـــ...
سر بر
کدام خاک ؟ کجا گریه میکنی ؟